کد مطلب: 215790
دستفروشي انتخاب اول جوان هاي امروزي!
تاریخ انتشار : 1395/05/13 10:08:29
نمایش : 1339
«علي شمسي» يکي از دست‌فروش‌هاي جوان خيابان وليعصر است که خاطرات روزانه‌اش را در صفحه اينستاگرم خود مي‌نويسد. با اين دست‌فروش جوان همراه شديم.
به گزارش پايگاه خبري تحليلي پيرغار، اگر تا چند سال پيش «دست‌فروشي» فقط شغل قشر نيازمند و ضعيف جامعه بود. در چند سال اخير اين شغل تبديل به يکي از انتخاب‌هاي اصلي کسب درآمد جوان‌هاي امروزي به‌خصوص دانشجويان شده است. تا بسته به نوع علاقه‌شان کاسبي را در اين شغل با اجناس مختلف و يا کارهاي دست‌سازشان امتحان کنند. اگر شما هم برايتان سؤال است دغدغه‌ها و دنياي يک جوان دست‌فروش نسل چهارمي چه شکلي است و چرا دست‌فروشي برايش جذاب است اين گزارش را بخوانيد. «علي شمسي» يک جوان ديپلمه است که اين روزها در صفحه اينستاگرامش با عنوان «دست‌فروش بي‌سواد» روزانه‌هايش را از دست‌فروشي و دغدغه‌هاي اجتماعي‌اش منتشر مي‌کند تا از اين طريق بتواند حرف‌هايش را به گوش مردم برساند و از واکنش‌هايشان خبردار شود. به بهانه روزنوشت‌هاي اين دست‌فروش جوان در صفحه اجتماعي‌اش به محل کارش در مرکز شهر تهران رفتيم تا با او گفتگو کنيم. دست‌فروشي که دغدغه‌هاي بزرگي دارد و دست‌فروشي را رسالت خودش مي‌داند و حالا در مرکز شهر هر روز از ۱۱ صبح تا ۱۰ شب گوشه بزرگترين خيابان پايتخت عود و شمع مي فروشد.

درس خواندن را دوست نداشتم

«علي شمسي» متولد مهرماه ۱۳۶۹ در محله استاد معين تهران است. بعد از دوران دبيرستان وارد در رشته کامپيوتر- نرم‌افزار وارد دانشگاه آزاد قزوين مي‌شود؛ اما چون درس خواندن را دوست نداشته بعد از ۵ ترم با دانشگاه خداحافظي مي‌کند و همه‌چيز را رها مي‌کند: «از بچگي دوست داشتم هنر بخوانم و وارد حوزه انيميشن و گرافيک شوم؛ اما هزينه‌هايش خيلي بالا بود و از عهده‌اش برنمي‌آمدم. بعد هم شما براي اينکه هنر بخواني بايد هنرستان مي‌رفتي. هنرستان‌ها هم خيلي محدود بودند و چيزي به آدم ياد نمي‌دادند و فقط هزينه داشتند براي همين سراغش نرفتم. از بچگي از معلم شدن هم خوشم مي‌آمد کسي نبود که مرا راهنمايي کند و راهش را نشان دهد. خودم هم پيگير نشدم و درنهايت سراغش نرفتم. حالا شايد يک روز سراغ همه اين‌ها رفتم. حتماً لازم نيست زمان خاصي باشد. شايد ۵ سال ديگر دوباره سراغشان رفتم.» علي براي خودش زمان زيادي قائل است و ميان بسياري از حرف‌هايي که مي‌زند مدام اين جمله‌ها را تکرار مي‌کند: «تو فکرشم»، «حتماً الآن نبايد بروم»، «الآن وقتش نيست»، «شايد بعداً سراغش بروم»

از کودکي دست‌فروشي کردم

دست‌فروشي براي علي از کودکي آغاز مي‌شود. از زماني که بلال فروشي را امتحان کرد و به مذاقش خوش آمد تا با فروختن شال و روسري و بعدازآن ساعت مچي کارش را ادامه دهد و در دانشگاه نيز دست‌فروشي کند: «من از بچگي دست‌فروشي کردم. بعدها هم که ديدم شغل مناسبي پيدا نمي‌کنم دوباره دست‌فروشي را ادامه دادم. حتي در دانشگاه هم دست‌فروشي مي‌کردم و بساط داشتم. دوستانم هم مشتري من بودند. اين‌طور نبود که براي همه رو کنم که دست‌فروش هستم. گاهي اوقات هم قايم مي‌کردم. به‌خصوص جلوي کساني که عقلشان به چشمشان است. يک مدت سرماي شديدي شد که نتوانستم تا دو سال ادامه بدهم؛ اما وقتي دوباره به تهران برگشتم مجدد کارم را شروع کردم.»

دلم نمي‌خواست براي کسي کارکنم

علي سراغ کارها و حرفه‌هاي زيادي رفته است اما بعد از چند وقت آن‌ها را رها کرده است و دوباره به دست‌فروشي رو آورده است. براي اين کار هم دليل قانع‌کننده‌اي براي خودش دارد: «يک‌زماني سراغ چيزهايي رفتم که حرفه‌اي بشوم؛ اما يادگيري آن‌ها نياز به يک سري چيزها داشت که من نداشتم. من اغلب شغل‌ها را امتحان کرده‌ام. در بخش‌هاي کامپيوتري کار شبکه کرده‌ام. بعدازآن دنبال نصب در ضد سرقت رفتم اما از کار يدي خوشم نمي‌آمد. حتي زمان دانشگاه در قزوين هم با چند تا از بچه‌ها تراکت پخش کرديم و نظافت ساختمان انجام مي‌داديم؛ اما من در هر شغلي که رفتم براي کارفرما کارکردم. کارفرماها هم ياد گرفتند که بيشترين سود را خودشان بردارند و به کارگرشان کمترين سود و بيشترين زحمت را بدهند. به همين خاطر به دست‌فروشي آمد. الآن کارگر و کارفرماي خودم هستم. شايد هم در آينده کاري انجام دادم و خودم کارفرما شدم. در حال حاضر هيچ شغل ديگري اي مثل دست‌فروشي برايم ايده آل نيست. دست‌فروشي تنها کاري است که از نظر خودم مي‌توانم مثل آدميزاد زندگي کنم.»

علاقه به مردم مرا پاي دست‌فروشي نگه‌داشته است

علي دست‌فروشي را واقعاً دوست دارد. طوري که بارها تأکيد مي‌کند که اگر در آينده سراغ هر کار ديگري هم برود، در کنارش حتماً دست‌فروشي خواهد کرد: «اينکه بين مردم هستم و آن‌ها را هرروز مي‌بينم و بين شان زندگي مي‌کنم را دوست دارم و حتي برايم لذت‌بخش است. دلم نمي‌خواهد بروم در ساختماني کارکنم که پيمان‌کار آن ميلياردي سود مي‌کند اما قرار است من ۱۰ هزار تومان گيرم بيايد. همين ۱۰ هزار تومان را وقتي از دست‌فروشي درمي‌آورم به من مي‌چسبد. در حال حاضر از درآمد روزانه‌ام هم راضي هستم. الآن روزي بين ۳۰ تا ۵۰ هزار تومان درآمد دارم. البته بستگي به باد و باران هم دارد. در کل درآمد بالا برايم اهميتي ندارد. چون علاقه به مردم مرا پاي دست‌فروشي نگه‌داشته است. من برگه‌اي دارم به اسم ديوار يادگاري که مشتري‌هايي که مي‌آيند و باهم دوست مي‌شويم برايم يادگاري مي‌نويسند. خود من هم هرروز اگر مناسبت خاصي باشد و تولد چهره مهمي باشد عکسش را در بساطم مي‌گذارم تا مردم بدانند چه روز مهمي است. از طريق همين دست‌فروشي با آدم‌هاي بزرگي آشنا شدم که چيزهاي زيادي از آن‌ها ياد گرفته‌ام.»

ما چهره شهر را زشت نمي‌کنيم

قهر و آشتي دست‌فروش‌ها با مأمورين شهرداري قصه قديمي است که هرسال اخبار مختلفي درباره آن مي‌شنويم از پولي که برخي دست‌فروش‌ها ادعا مي‌کنند براي اجازه کار بايد به‌عنوان اجاره به مأمورين بدهند تا ضبط اجناس و کتک خوردن‌هايشان هر بار به شکل‌هاي مختلفي سوژه رسانه‌ها مي‌شود. علي دراين‌باره مي‌گويد: «در دست‌فروشي زياد کتک خوردم. يک‌بار جنس‌هايم را بردند. چند بار براي پس گرفتن اقدام کردم اما چون براي گرفتن آن‌ها بايد کارهايي مي‌کردم که دوست نداشتم خسته شدم و بي‌خيال شدم. هر بار که يک مدير يا مسئولي در منطقه عوض مي‌شود. اولين کاري که مي‌کند اين است که نيروهايش را براي جمع‌آوري دست‌فروش‌ها به سطح شهر مي‌فرستد. اين جنگ بين دست‌فروش‌ها و مأموران شهرداري هميشه وجود دارد. دليلشان هم اين است که دست‌فروش‌ها چهره شهر را زشت مي‌کنند. يا اينکه براي مردم مزاحمت ايجاد مي‌کنند و سد معبر هستند. ولي مردم با ما دوست هستند؛ اما مأموران مي‌گويند مردم از دست شما شاکي هستند. گرچه اين‌طور نيست؛ اما مردم از وزارت نفت هم شاکي باشند آيا بايد وزارت نفت را ببنديم. بايد وضعيت دست‌فروش‌ها اصلاح شود. حرف اين است ظاهر شهر زيبا و متمدن شود؛ اما اصلاً اين‌طور نيست. اين شهر نه ظاهر پيشرفته‌اي دارد و نه باطن پيشرفته‌اي. اينکه ديوارهاي شهر را رنگ کنيم ولي بافت ساختمان‌هايشان فرسوده باشد زيباسازي نيست. اگر يکي از اين ساختمان آتش بگيرد کلي کارگر مي‌ميرد. اينکه شب‌ها معتادها در خيابان و سطل آشغال‌ها دنبال غذا مي‌گردند چهره شهر را زشت کرده است.»

از دست‌فروش‌ها هم ماليات‌بگيريد

علي دست‌فروش‌ها را رقيب مغازه‌دارها نمي‌داند. چون معتقد است اصلاً توان رقابت با آن‌ها را ندارند و حتي مي‌گويد که خودش شاهد اين بوده که خود مغازه‌دارها براي فروش جنس‌هايشان از دست‌فروش‌ها کمک مي‌گيرند: «دست‌فروش‌ها اصلاً رقيب بقيه نيستند. چون مغازه‌ها چندين برابر دست‌فروش‌ها جنس دارند و تنوعشان بيشتر است. کما اينکه مغازه‌دارها خودشان يکي از علل رشد دست‌فروش‌ها هستند. خيلي‌ها را مي‌شناسم که براي اينکه جنس‌هايي که در انبار مانده را بفروشند. چند متر بالا و پايين‌تر از مغازه‌شان کارگر مي‌گذارند تا آن جنس را برايشان دست‌فروشي کند. يک عده هم مي‌گويند دست‌فروش‌ها ماليات نمي‌دهند. باور کنيد ما حاضريم به‌جاي اينکه براي ادامه کار غيرقانوني هي پول بدهيم. به‌طور رسمي ماليات بدهيم. اگر همه‌چيز ساماندهي شود همه‌چيز سر جاي خودش قرار مي‌گيرد. وقتي شغل نيست و درآمدها همه پايين هستند. بعضي مجبور هستند دست‌فروشي کنند. من معلم رياضي مي‌شناسم که بعدازظهرها مجبور است براي گذراندن زندگي دست‌فروشي کند.»

دست‌فروش‌ها متکدي نيستند

آيا تصور مردم از دست‌فروش‌ها تغيير کرده است؟ علي مي‌گويد که ذهنيت بسياري از مردم درباره دست‌فروش‌ها کاملاً غلط است: «بدترين برخورد مردم با ما اين است که فکر مي‌کنند ما بدبخت يا بيچاره‌ايم. مثلاً وقتي مأموري مي‌خواهد يک دست‌فروش را جمع کند؛ همه مي‌گويند چرا جمع مي‌کنيد؟ خوب است برود دزدي کند؟ اين از صدتا فحش براي دست‌فروش بدتر است. انگار دست‌فروشي را هم‌رده دزد و موادفروش کنند. يا اينکه اگر دست‌فروشي نکند بايد برود که دزد شود؛ اما براي اينکه دل کسي به رحم بيايد، مدام از اين جمله استفاده مي‌شود. ازنظر من دست‌فروش مثل مغازه‌دار است که فقط سقف ندارد. خب برايش سقف بسازيد. به‌جاي اينکه او را له کنيد به او يک چتر بدهيد. پروانه کسب و کارت شناسايي بدهيد. هم ساماندهي مي‌شود. هم احساس بهتري دارد هم اينکه قابل‌کنترل مي‌شود؛ اما وقتي او را له کنيد و به او بگوييد متکدي، خب به هم مي‌ريزد.»

دست‌فروشي رسالت من شده است

«آقا داماد چه‌کاره هستند؟» سؤالي که حتماً در روز خواستگاري از همه پسرها پرسيده مي‌شود؛ اما علي مي‌گويد که با دست‌فروشي به خواستگاري نمي‌رود: «مردم عقلشان به چشمشان است. براي همين با دست‌فروشي خواستگاري نمي‌روم. هرچند فکر مي‌کنم اگر پول و خانه و ماشين داشته باشي ولو اينکه دست‌فروش باشي اصلاً مهم نيست و همه تحويلت مي‌گيرند. برنامه‌اي دارم که در آينده دوباره طراحي انيميشن را شروع کنم و عمده درآمدم را از اين راه کسب کنم؛ اما دست‌فروشي را هميشه ادامه خواهم داد. احساس مي‌کنم. بيخودي وارد اين شغل نشده‌ام. من الآن با بچه‌هاي کار زيادي در ارتباط هستم و از مشکلاتشان خبر دارد. وقتي اين‌ها را مي‌بينم به اين فکر مي‌کنم که حتماً حکمتي داشته که وارد اين کارشده‌ام. به‌خصوص از زماني که شنيدم که يک دست‌فروش خودش را زير قطار مترو انداخت مصمم‌تر شده‌ام و احساس مي‌کنم دست‌فروشي رسالت من است.»

دست‌فروش‌ها بايد اتحاديه داشته باشند

علي يک کانال تلگرامي دارد که روزنوشت‌هايش را مرتب در آنجا مي‌نويسد. يک صفحه اينستاگرام دارد که روزانه‌هايش را عکس مي‌گيرد؛ اما معتقد است مردم اين روزها زندگي نمي‌کنند بلکه خودشان را در فضاي مجازي سرگرم کرده‌اند. او سعي مي‌کند مشکلات هم‌صنف‌هايش را در اين صفحه به مردم بگويد و حتي برنامه دارد که هر پنج‌شنبه با کمک مردم زباله‌هاي خشک محدوده‌شان را جمع‌آوري کنند؛ اما مهم‌ترين چيزي که او دنبال آن است راه انداختن اتحاديه‌اي براي دست‌فروش‌هاست: «دلم مي‌خواهد در آينده کاري کنم که دست‌فروش‌ها هم براي خودشان اتحاديه داشته باشند و خودم از پيشگامان اين کار باشم. براي همين کارم اين است که هرروز اخبار دست‌فروش‌ها را در سايت‌ها و خبرگزاري‌ها دنبال کنم. در حال حاضر هم با اساتيد دانشگاه آشنا شدم و برنامه‌ام اين است که مقاله و گزارشي تنظيم کنم که به‌طور مفصل به اين قصه بپردازد تا بتوان از طريق آن و وزارت کار، کاري براي دست‌فروش‌ها کرد. اگر اين درگيري‌ها و کينه‌ها ادامه داشته باشد کشور ما هم شبيه کشورهاي منطقه مي‌شود. ما بايد اين درگيري‌ها را سريع‌تر حل کنيم.»

منبع:مهر

 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 
شهرستان فارسان در یک نگاه
شهرستان فارسان در يک نگاه

خبرنگار افتخاري
خبرنگار افتخاري

آخرین اخبار
اوقات شرعی
google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html google-site-verification=sPj_hjYMRDoKJmOQLGUNeid6DIg-zSG0-75uW2xncr8 google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html